عمه هم یاد گرفت طلسم بشکنه و من ....
بسم الله الرحمن الرحیم
20/12/98
سلام و درود و روز بخیر و حال احوالتون رو به راه انشالله
امروز خودکوچی کردم
دیریدیدن ... کی من یاد گرفتم خود کوچی کنم ؟؟؟؟
از وقتی که دیدم خونه نشینی داره روم اثر میذاره
کتابخونه ها هم بسته بود
خونه عمو کوچیکه که نمیشد بری اون همش بیرونه خونشونم باران داره نمیشه تمرکز کرد
خونه عمو بزرگه هم که ترنم دارن فایده نداره
خونه عمو وسطیه خیلی خوبه لعنتییییی ولی حیف که شمالی تو خونشون دارن کرونا میگیرم
موسسه هم که پشه پر نمیزنه من تو تنهایی حالم بد تر میشه
خلاصه دیدم بید خودکوچی کنم
بند و بساطو برداشتم و از خونه خودمون کوچ کردم به خونه همسایمون
با خودم گفتم ین همسیه م که عمه خانم باشه خیلی با صفاست برم اونجا بشینم برنامه ریزی های سال جدیدو بکنم بلکه خوب بشم
اینو من اسمشو گذاشتم خودکوچی
خب حالا طلسم چی بود
درس زندگی بود
همین که صبح کله سحر ( ساعت 9) اومدم خونه عمه دیدیم داره شیشه ها رو پاک می کنه میخنده
گفتم عمه چی شده
گفت همشو پاک کردم ولی هی میگم چرا تمیز نمیشه حالا فهمیدم اب ریختن بچه ها تو این شیشهخ شویه
از اول باید همشو پاک کنم
خداییش من که دیدیم این وضعیتو نرژیم افتاد
اصلا من جون تو جونم میکردن حوصله شیشه پاک کردن نداشتم
همیشه به وقت خونه تکونی و گرد گیری میرسم به این فلسفه که چرا وسایلو گوشه دار می سازن
و چرا یه چیزی اخترع نمیکنن خاکارو جمع کنه نره بشینه رو وسایل
خلاصه به عمه گفتم ایول عمه چه حوصله ای داری کله سحری داری شیشه پاک میکنی
همینجا بود که اون جمله ی طلایی رو گفت
گفتش نه عمه منم حوصله نداشتم دلم میخواست تا شب بخوابم
ولی گفتم برم طلسم شیشه رو بشکنم بعدش میرم میخوابم
هر وقت طلسم یه کاریو بشکنی
ناخودگاه دیگه انجامش میدی کم کم
راست میگفت این جملشو استادم هم بهم گفته بود
گفت هر وقت خیلی کار دورت ریخت و احساس کردی دری متوقف میشی برو فقط 10 دقیقه از کارو انجام بده و ولش کن
یکی دیگه ام میگفت سخت ترین قسمت کار شروع کردنش هست استارت زدنش
یکی دیگه هم میگفت هر وقت از کارهای سنگینت بریدی و خسته شدی و جون نداشتی
استپ نشو
تو استراحت غرق نشو که بی حوصله بشی
برو یه کار بسیااااار نا مهم رو که اصلا مهم نیست ولی کار به حساب میاد انجام بده
برو لباستو برای مهمونی اخر هفته اتو کن
برو جا ادویه ایا رو تمیز کن
یه کار پرت ولی کار
تا استپ نشی
این حرف خوردن داشت