خولب دلچسب تو کتابخونه
بعد از کلی بریم بریم لطفا بریم بلاخره با همکارم اومدیم بیرون از دفتر (حوصله کار کردن نداشتم تو محل کار همه کار میکنن میخواستم بیام بیرون نبینمشون) من ناهار اورده بودم اما تو اون گرما بی دلستر نمیشد ناهار خورد ، سوار ماشین شدیم ک بریم دلستر بخریم ناهار بخوریم
دیدین ادم وقتی جون تو بدنش نیست کسله قدرت تصمیمگیریشم میاد پایین کاه براش کوه میشه من اینقدر قدرت تصمیم گیریم پایین بود که یه بیست دقیقه ای دنبال ماشین بی ام و ایکس ۴ رفتم لایو گرفتم .... بعدش بلاخره دلستر خریدیم و با همکارم ماشینو تو سایه کنار پارک گل محمدی پارک کردیم و دوتایی رفتیم عقب نشستیم ناهار خوردیمو خدافظ خدافظ من رفتم کتابخونه
من بودم
کتابخونه بود
لیست کارام بود
ولی انگیزه نبود
نمیدونم شایدم به قول مزاج شناسا سردیم شده بوده هرچی هست که یکم موزیک گذاشتم فایده نداشت یکم دولت و فرزانگی اوردم بخونم فایده نداشت ... منم رفتم رو میز کتابخونه تا خود ساعت ۴ خوابیدم ب قدری چسبید ک حد نداشت فقط وقتی بیدار شدم کل بدنم خواب رفته بود
رو میز چوبی رو کیفی ک توش پر کتابه ...
اما چسبیداااااا
عین خواب کف اتوبوس ک خیلی میچسبه ...
خیلی وقت بود ظهر نخوابیده بودم اونم اینقدر عمیق ...
بعدش بیدار شدم و رفتم واسه خودم از بستنی فروشه اب جوش گرفتم فلاسکمو پر کردم و تو کتابخونه بی کولر یه چاییمخوردمو من بودم و کتابخونه بود و لیست کارا بود و انگیزه نبود 😂😂😂😂😂
دیگه میدونستم راهی جز اینکه بیخیال انگیزه بشم اقدام کنم وجود نداره
میگن وقتی انگیزه ندارین حتی نرین برنامه ریزی کنین و ... فقط برین یه کاری انجام بدین حتی اگ اون کار اولویت نباشه
اینو هم استادم ب من گفته بود هم دکتر عمم به عمم
ربطش چیه نمیدونم ولی لابد حرف حسابه دیگه
خلاصه منم لپ تابو باز کردم و شروع کردم ب تایپ کردم
اینقدر گرم تایپ بودم ک دو سه نفر تو کتابخونه دنبال هم کرده بودن من متوجه نشدم
خلاصه ساعت ۸ زوری بیرونم کردم
و من تا انگیزم یکم دوزش زیاد شد و یه اقدام رو انجام دادم ک تایپ کردم یهبخش کتاب بود دویدم برنامه ریزی کردم ....
میدونین مثه چی میمونه هندل زدن موتور
یه اقدامک
یه اقدامک
یه برنامه ریزی به روش رستایی
و
حرکت .
شبتون خوش
راستی قسمته من هر شب تو خواب وبلاگ بنویسیم
بدونین ک این وبلاگم درحالی دارم مینویسم ک انتشارو بزنم یه راست میرمموج دلتا