یه خواب دلچسببببببببب
رنگ زرد جز رنگ هایی بود که هیچ وقت بهش علاقه نداشتم
افتاب هم که شدیدا اذیتم میکرد
هر وقت افتاب بود پرده های اتاقمو میکشیدم که نیاد تو اتاق
نمیدونم تغییر طبع دادم یا شرطی شدم ولی کم کم هرچی میگذره علاقم به رنگ زرد زیاد میشه و افتاب رو بیشتر دوست دارم ازینکه برم بشینم تو افتاب لذت می برم از گرمای تشعشع افتاب حالم خوب میشه حس امنیت و ارامش می کنم
حتی توی تابستون
یعنی میخوام اینو بگم بهتون که به قدری افتاب برام دوست داشتنی شده که گاهی وقتا میشینم توی ماشین دلم نمیخواد پنجره رو باز کنم میخوام از کل گرمایی که تو ماشین جمع شده استفاده کنم
شبیه کسی که از تو سوز اومده و گرما بهش می چسبه ...
دیروز و امروز از فعالیت خودم راضی بودم و انضباط فردیم نمره ی خوبی داشت
بعد از اینکه جلسه ی صبحانه تموم شد یه لیوان چایی و دو ساعت خوب افتابی خودمو مهمون کردم
به قدری چسبید به قدر لذت بخش بود که حد نداشت
ماشینمو بردم کنار کتابخونه یه لیوان بزرگ چایی خوشمزه و دبش خوردم
صندلیای ماشینو دادم جلو
رفتم رو صندلی عقب و دقیقا به مدت دو ساعت ظهر تابستون تو ماشین خوابیدم
نمیدونم چرا ولی به جای اینکه از گرما حالم بد بشه بیشتر لذت بخش بود
تو ذهنم دایم یاد زمستون و اینکه چه قدر سرد بود و لرزیدنه میوفتادم و بیشتر کیف می کردم
خلاصه اینکه یاد نداشته ها میتونه داشته ها رو خیلییییییی دلچسب کنه
یه جوری که کیف کنی بچسبه بهت
زتون میخوام گاهی برین روی صندلی ماشین بخوابین تا قدر خواب راحت تو خونه بیاد دستتون
گاهی تو تابستون بدون پنکه و کولر بخوابید گاهی زمستون برین تو حیاط و دو ساعت بخوابید
گاهی صبح صبحونه نخورید و بدون پول برین بیرون
ازتون میخوام تو اوج رفاه زندگی کنید ولی گاهی نداشته ها یی که ما داریمشون رو یادتون بیاد نه صرفا یه یاداوری ذهنی حسش کنید تا از داشته ها لذت ببرید و خدا براتون زیادش کنه